دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند
گفته بودم مردم اینجا بدند!
دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست
آن عزیز عهد و پیمانت شکست!
دیدی ای دل در جهان یک یار نیست
هیچکس در زندگی غمخوار نیست
دیدی ای دل حرف من بیجا نبود
از برای عشق اینجا جا نبود
نو بهار عمر را دیدی چه شد
زندگی را هیچ فهمیدی چه شد
دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست
کمترین چیزی که می بینی وفاست
ای دل اینجا باید از خود گم شوی
عاقبت همرنگ این مردم شوی
به راه عمر صدها قصه دیدم
سفر کرده حکایتها شنیدم
نفهمیدم چه شد تا اینکه روزی سر کوی رفیق بازی رسیدم
غلامم چاکرم لوتی بفرما
همین ها شد همه عشق و امیدم
بدون هیچ حرفی یا سوالی
پیاله هرکسی داد سر کشیدم
ولی افسوس با هرکه نشستم رفاقت کردمو خیری ندیدم
از این دنیا و اهلش دل بریدم