غـــصه مــرا کـشت... !
وقــتی دیــدم دســت بـه سیــنه ایســتاده ای...
تـــمام ِ راه را بــرای آغــوشـَت دویــده بــودم بــی انــصاف..؟!
.
.
.
این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد از دلتــــ که مایه بگذاری ســوخـــــته ای . . .
دارد نــــاز « تـــــــــــــــــــــو » را مےڪشد . . . زنے ڪـہ از "غــــــُـــــــــرور" خورشـــــید هم بـہ گـرد پایش نمےرسد . . .
.نمـــــیـدانــــی،
چه دردی دارد !
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!
.
دیـگر تـمام شـد آرزوهـایم را گـذاشتـم در کـوزه بـا آبـش قـرص هـای اعـصابم را مـیـخورم...!
.
( ̲̅:̲̅:̲̅:̲̅[̲̅ ̲̅]̲̅:̲̅:̲̅:̲̅)
گنده تر از اینارو میخوام
میخوام قلب شکسته ام رو باهاش پانسمان کنم !
.گاهی نیاز داری به يه آغوش بي منت كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد كه وقتي تو اوج تنهايي هستي با چشماش بهت بگه هستم تا ته تهش !!
.به من قول بده در تمامی سال هایی که باقی مانده تا ابـــــــــــــد مواظب خودت باشی دیگر نیستم که یاد آوریت کنم..
.نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
نظرات شما عزیزان:
|